گفتم کجا، گفتا دمشق - گفتم چرا، گفتا که عشق
گفتم وَ کِی، گفتا که حال - گفتم بمان، گفتا محال
گفتم مرو، گفتا که لا - برپاست آنجا کربلا
باید ولی یاری کنم - زینب علمداری کنم
گفتم چه داری با حسین - گفتا وفای عهد و دِین
گفتم حرامی بسته راه - گفتا که زینب بیپناه
گفتم که راه چاره چیست - گفتا فقط آزادگیست
گفتم مرو خوبم ز دست - گفتا که زینب بیکَس است
گفتم خطر دارد بسی - گفتا چرا دلواپسی
گفتم که جان باید دهی - گفتا که دارم آگهی
گفتم چرا پس میروی - گفتا به برهانی قوی
گفتم چه آن برهان توست - گفتا همان عهد نخست
گفتم که منظورت چه است - گفتا، ازل، عهد الست
زان دم که گفتیمش بلی - شد سهم شیعه کربلا
او آفرید از اینهمه - ما را به عشق فاطمه
در آن سحرگاه خیال - از ابر عشق و شور و حال
بارید باران از جنون - شد خاک شیعه گِل ز خون
گفتم که یعنی شیعه چیست - گفتا به زهرا واله گیست
گفتم تو را در سینه چیست – گفتا که شور عاشقیست
گفتم که این شور از کجاست - گفتا ز عشق کربلاست
گفتم چه باشد کربلا - گفتا همه عشق و ولا
گفتم چه داری آرزو - گفتا به خون گیرم وضو
گفتم کجا خوانی نماز - گفتا که با مهدی حجاز
گفتم دریغا روی تو - خونین شود گیسوی تو
گفتا خوشا گلگون شدن - چون لاله رنگ خون شدن
گفتم تویی آخر جوان - بهر دل مادر بمان
گفتا که باید رفتنم - گلگونکفن پوشد تنم
گفتم مرو، گفت الوداع - گفتم چرا، گفتا دفاع
گفتم کجا، گفتا حرم – از دختر پیغمبرم
من شیعهام اهل ولا - باید روم تا کربلا
باید که جان بازم عشق - در کربلایی چون دمشق
من شیعهام لبریز درد - کی من هراسم از نبرد
بر یاس نیلی گشته فام - گیرم عدو را انتقام
گفتم بگو از عشق خاص - گفتا که سیلی خورده یاس
گفتم که محبوبت که است - گفت او که پهلویش شکست
گفتم که زهرا کیست او - گفتا که سیلی خورده رو
گفتم که سیلی زد به او - گفت هر که حیدر را عدو
گفتم بگو اسرار عشق - گفتا که سر بر دار عشق
گفتم تو را کِی عیش و نوش - گفتا علم گیری به دوش
گفتم چرا آشفتهای – گفتا غم بنهفتهای
گفتم بگو بنهفته غم - گفتا حرامی و حرم
گفتم چه بُغضت در گلو - گفتا غم معجر و مو
گفتم چه جویی در دمشق - گفتا که جانبازی به عشق
گفتم مرو با ما بمان - آنجا نمییابی امان
گفتا امان در کربلاست - خوش شیعه را رنج و بلاست
گفتم چه خواهی یاس را - گفتا شدن عباس را
گفتم سرت از تن جدا - گردد به دست اشقیا
گفتا فدای فاطمه - پا و سر و دستم همه
گفتم اگر گردی هلاک؟ - صد پاره تن افتی به خاک ؟
گفتا که میگردم شهید - در پیش زهرا روسفید
گفتم نه اجباریست این – راهی دگر را برگزین
گفتا که هیهات و دریغ - گیرم جز این دیگر طریق
خواهی ز من در کربلا - در بحر پر موج بلا
در دشت خونبار دمشق - تنها نهم بانوی عشق
گفتا به گلبانگی ستیغ - کوفی شدن ما را دریغ گویم
رفت او علم بر دوش و مست - تیغ دودم بگرفته دست
با خنده رفت او تا دمشق - گردد شهید راه عشق
رفت و خبر آمد از او - بگرفته با خونش وضو
آمد خبر او شد شهید - اسرار حق را جمله دید
از کربلای در دمشق - آن رفته بازآمد به عشق
بازآمد اما غرقه خون – همچون شقایق لالهگون
او از دیار مستها - آمد ولی بر دستها
آمد ولی گلگونکفن - غرقابه در خون پاره تن
آمد ولی خونبار عشق - مه رو شهیدی از دمشق
گفتم کجا بودی هلا – گفتا که دشت کربلا
گفتم بگو دیدی چه را - گفتا که کوچه ماجرا
در کوچه آتش بود و یاس –غوغای اشک و التماس
دیدم علی را بسته دست - پهلوی زهرا در شکست
آنجا که دریا شبنمی است - دیدم خدا خون میگریست
گفتم دگر دیدی چه پس – گفتا خدا طور و قبس
دیم ولا را در بلا - دیدم به پا صد کربلا
دیدم به چشم خود خدا - بر نیزهها رأسی جدا
گفتم چه آوردی نشان - گفتا مزاری بینشان
گفتم که ما را چاره چیست - گفت او که تنها عاشقیست
گفتم سعادت در کجاست - گفتا که تنها کربلاست
گفتم همه درد است و رنج - گفتا که یوسف را ترنج
گفتم بدانجا راه، چون؟ - گفتا که تنها راهِ خون
چون همت آن سردار عشق - باید شدن بر دار عشق
چون پانهی در را ه خون - از تن چو گردد سر نگون
زان پس شوی چون عین لا - آندم رسی در کربلا
آنجا خدابینی بهعین - بر نیزهها رأس حسین
گفتم بگو با ما ز یار – گفتا که باید انتظار
گفتم که از او کو خبر - گفتا تحمل تا سحر
گفتم ظهورش کو نشان - گفتا که آشوب جهان
گفتم یمن، گفتا که آه - تنها غریب و بیپناه
گفتم وصیت داریاش - گفتا یمن را یاریاش
گفتم وصیت کن تو بیش - گفتا خراسانی بهپیش
گفتم بگو اسرار نو ر - گفتا که او دارد ظهور
گفتم وَ کِی؟ گفت عنقریب - بگرفته عالم بوی سیب
به امید ظهور حضرت یار ....
سهشنبه 4 اسفندماه 1394